بیسته بیستی بیست ماه ی مامان
لذتی برتر از این نیست که جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا میگذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمانکه شیره جانت را خسته و ناتوان در دهانش می نهی و یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش میکنی روی دو پاهای کوچکش بایستدو چند قدم تا آغوشت را,با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را در وجودت رها کند؟گرمای تنش را حس میکنی و تو هم در شادی اینگام بزرگش به سوی آینده شریک میشوی...
وصف ناپذیر است زمانی که به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبی !
لذتی برتر از این هست؟
بیست ماهگیت مبارک عزیزم از کارهایی که تازه یاد گرفتی برات بگو
به حفظیاتت قصه شنگول و منگول اضافه شده بدین شرح:
مامان میگه شنگول و منگول وحبه انگور به آقا گرگه گفتن تو مامان ما....
شما میگی نیستی
مامان مگیه شنگول و منگول و حبه انگور گفتن دست مامان ما...و
شما میگی سپیده
مامان میگه آقا گرگ بدجنس و ناقولا رفت دستشو زد تو...
شما میگی آردا
مامان میگه دست آقا گرگه شد...
شما میگی سپید
مامان میخونه کی بود کی بود که.... شما میگی پرسید
مامان:تو چشماتون شما:چی دالین
مامان:نور خدا رو شما:دالیم
مامان:صد تا ستاره شما:دالیم
البته کی بود کی لود اولش رو هم با مامان میخونی
اسم و فامیل خودتو بلدی
چند روز پیش توی خونه مامان جون رفتی اتو رو آوردی بعد سیمشو برداشتی و دنبال پریز برق میکشتی و میگفتی برق وای خدا از دست تو وروجک من چه کار کنم آخه اینو دیگه از کجا یاد گرفتی
اولا مامان صدام میکردی بعد شدم طلا البته از بابا تقلید کردی بعد شدم مامانی حالا هم مامان سارا یا مامان طلا فدات بشم شیرین زبونم
تازگی خیلی نق نق میکنی روزا اصلانمیذاری آشپزی کنم یه دم کنار من گریه و میگی مامان سارا بغلم بغلم به خدا وقتی بابایی از سر کار میاد خونه بهش میگم بیا بگیرش من دیگه سرم داره میترکه انگار یه بادکنک تو سرم باد کردن ولی شما دوباره از توی بغل بابا خودتو میندازی توی بغل مامان و ...
البته خیلیهم بابایی هستی تا بابا بهت میگه آنوشا بابا بوس میخواد سریع میری بوسش میکنی و دستاتو میندازی دور گردنش و نگاه میکنی به من میگی لباتو غنچه میگنی منه منه حالا اگه من بگم آنوشا مامان رو بوس کن انگار نه انگار بدون خجالت میگی نه فقط وقتی می می خواستنه که بگم اول بوس بوسه رو میدی همینم غنیمته
وای مامان شبا خیلی بد میخوابی تا صبح کلافه میکنی منو شاید 6 یا 7 مرتبه بیدار میشه و میگی مامانی مامانی می می تا دوباره میخواد چشمای مامان بسته بشه دوباره شروع میکنی اصلا نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همه راهها رو امتحان کردم دم غروب بهت شام دادم یکی گفت زود شامشو میدی موقع خوابشه بهش غذا بده دادم ولی بازم فرقی نمیکنه!!!!!!!!!!!! دوستای گلم شماهم اگه راهی به ذهنت میرسه بگین
ولی با تمام این شیطونی هات بیسته بیستیییییییییییی
اینجا رفته قندون رو از روی میز برداشته چپه کرده نشسته روش مامان بابا داشتن ناهار میخوردن
آنوشا و مهمونای عزیزش از راست روژان جون و رها جون