آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

دخترم آنوشا

عشق مامان چهار ساله شد هورررررررا

دختر گلم چهار سالگیت مبارک دختر خوشگلم خانوم شدی دیگه تولد سه سالگیت به خاطر اینکه مامان شرایطش رو نداشت یه خواهری ناز و برای شما توی دلش داشت نتونستیم بگیریم اما در عوضش رفتیم آتلیه اما تم تولد چهار سالگیت رو به انتخاب خودت پرنسسی گرفتیم خیلی هم بخت خوش گذشت کلی با بچه ها خوش گذروندی دست گل تمام کسایی که افتخار دادن و امدن درد نکنه بابت هدایا خومشل شون هم ممنون از زبون که کم نمیاری خیلی وابسته به مامانی خیلی خیلی مهربونی فقط یه عیب بزرگ داری اونم اینکه خیلی گریه میکنی به جای حرف زدن اگه چیزی یا کسی اذیتت کنه به جای حرف زدن فقط گریه گریه ولی با تمام این حرفا با تمام وجودم دوستت دارم فرشته ی مامان خدا رو هزاران بار به خاطر وجود شما دو ت...
7 تير 1395

چه زود میگذره

اره عزیز دلم مثل برق گذشت  و دختر کوچولوی مامان بزرگ و بزرگتر شد  دیگه چیزیتا تولد سه سالگیت نمونده مامان خیلی خانوم شدی و مامان عاشقته بالاخره خواهری هم  به دنیا امد شبی که میخواستم فرداش برم بیمارستان 6 اسفند  وای که شبی بود تمام شب  بغض گلومو گرفته بود و فکر اینکه فردا نمیبینمت  کلافه ام میکرد  شب مامان جون امد پیشمون خوابد صبح من ساعت 6 رفتم بیمارستان خانوم دکتر ساعت ده امد قرار  بود 7 بیاد اما  ساعت ده رفتم اتاق عمل و ساعت ده و نیم نیوشا به دنیا امد  تمام مدت فکر پیش شما بود خیلی نگرانت بودم و دلم برات تنگ شده بود اولین باری بود که ازت جدا میشدم  شما پیش مامان جون بودی عصر ه...
24 اسفند 1393

بیست و پنجمین ماهگرد

عزیزم بیست و پنجمین ماهگردت مبارک باشه بالاخره تولدت رو تو شب نیمه شعبان گرفتم از صبح بردمت گذاشتمت خونه خاله تا عصر خونه نیامدی و مامان شما رو ندید چون اگه خونه بودی اجازه نمیدادی مامان به کاراش برسه خونه رو با کمک خاله مژگان(دختر خاله مهربونم)و دختر گلش فاطمه جون تزیین کردیم کلی به خاله زحمت دادیم از ساعت 10 تا 5 بعد از ظهر طول کشید امیدوارم یه روز بتونم محبتاشو جبران کنم عصر شما با مامان جون و خاله اینا اومدی خونه و کلی ذوق کردی میگفتی تولد مبارکه منه اما در طول جشن اصلا دختر خوبی نبودی فقط گریه و از بغل من پایین نمی امدی خستگی تو تن مامان موند قبلش میگفتم الان کلی بهت خوش میگذره ولی کلافه کردی مامان رو ولی با تمام اذیتا خدا رو شکر همه چ...
1 تير 1393

بیست و سومین ماهگردت مبارک عزیز دلم

                                                    روزا یکی پس از دیگری سپری میشن و شما هر روز بزرگتر و خانوم تر میشی دیگه تمام وقت مامان رو مال خودت کردی شبا از خستگی دیر دیرم میشه که خواب بری اما شما یه عادت خیلی بد پیدا کردی توی ایام عید اونم اینه که متاسفانه شبا تا ساعت 1 بیداری ولی خوب وقتی مامانی به صورت معصومانه دخترش که نگاه میکنه خستگی هاش یادش میره الان چند روزی که دارم عادتت میدم در طول روز فقط یک مرتبه بهت می می میدم چون دیگه تصمیم دارم به زودی با می می خوردن به قول خودت خداحافظی کنی بهت م...
3 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک

     جوانی‌هایت را  با بچگی‌هایم پیر کردم ... مرا به موی سپیدت ببخش مادر !!!              من بدهکار توام ای مادر    همه جانی که به من بخشیدی       لحظاتی که برای امن من جنگیدی           و بدهکار توام عمرت را              روزهایی که ز من رنجیدی                  اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی .... من بدهک...
31 فروردين 1393

تولدت مبارک بابا جی

سلام بابا جونم ...... وقتی فهمیدم که نوبت من شده و باید زمینی بشم ...... کمی ترس برم داشت ..... از اون بالا ..... که به زمین نگاه میکردم ...... اینهمه آدم بزرگ ..... خوب ترسیده بودم ...... خدا بهم گفت نترس یه جای خوب خوب میری ....... بعد هم خونمونو نشونم داد ...... خیلی قشنگ بود ...... یه مامان یه بابا که مال مال خودم بودن ........ اما بازم ته دلم ..... بازم ترسیده بودم ...... اما باید میومدم ...... قدمای مخلملی مو یواش یواش برمیداشتم ....... خلاصه اومدم ........آره رسیدم بهت ...... شدم همه کست ..... اینو همیشه بهم میگی ..... میگی من همه کس شمام ...... همش بوسم میکنی .....یه کمی هم لوسم میکنی ...... حالا پشیمونم ..... میگم کا...
21 فروردين 1393