آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

دخترم آنوشا

اولین سرما خوردگیه گلنار بابا

مامانی الهی بمیرم شما چند روزیه که سخت سرما خوردی اول من سرما خوردم ولی با اینکه خیلی رعایت کردم و 8 روز کامل ماسک میزدم جلوی دهنم ولی با این حال شما این ویروس رو گرفتی با بابایی که به شما میگه گلنار بابا و میگه فقط من باید بهش بگم گلنار ,شما رو بردیم دکتر  چون تب داشتی,آقای دکتر گفت که ویروسیه و واگیر داره و تا 4 روز تب میکنی خیلی غصه خوردم شب هم میخواستیم بریم پیش اهورا ولی نرفتیم چون اهورایی فرداش باید میرفت واکسن میزد ترسیدم که اونم مریض بشه خدا رو شکر خیلی بهتر شدی شب اول حالت خیلی بد بود نمیتونستی شیر بخوری و همش گریه میکردی بابایی بغلت کرده بود و شما در حال گریه کردن گفتی ماما 3 مرتبه منو صدا کردی با اینکه کلی غصه داشتم ولی لحظه ای ...
30 دی 1391

دوست جونیا من خوب شدم

سلام به همه دوستای گلم من بالاخره همون طوری که آقای دکتر گفت بعد از 10 روز خوب شدم البته با مراقبتهای مامان و بابای عزیزم ولی حالا یک مقدار خیلی زیادی لوس شدم و بی نهایت بابایی چون توی این مدت همش منو بغل میکرد و قربون صدقم میرفت کلی غصه میخورد که من مریض شدم همش بهم میگفت بابایی زودی خوب شو دیگه آخه هیچ کس نیست بگه بابا عسلی مگه دست منه خلاصه از اون طرفم صدای مامانی میومد که میگفت بابا این دخملو این قدر بغل نکن دو روز دیگه که مرخصیت تمام بشه بری اداره این دختر منو بیچاره میکنه آخه مچ دست مامان سارام از بس منو بغل کرده تاندومش آسیب دیده و باید بره کچش بگیره ولی بابا دلش نمیومد و من تا میبینمش گریه میکنم و دستامو بلند میکنم که بیاد منو بغل ک...
30 دی 1391

ششمین سالگرد عقد مامان و بابا

دردونه ام 14 دی ماه امسال ششمین سالگرد عقد من و بابایی با وجود تو حس و حال دیگه ای داشت با اینکه به خاطر اربعین تعطیل بود و ما جایی نرفتیم ولی وقتی به تو نگاه میکردم تویی که ثمره عشق من و بابا هستی خدا رو واسه داشتن تو و بابا مجید شکر میکردم خیلی دوستتون دارم                                                  روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی.با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی.همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل.ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست...ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت...
30 دی 1391

دل نوشته

دخترم دردانه زیبایم،دوستت دارم... صدای دلنوازت را،نگاه معصومانه ات را،شیطنت کودکانه ات را،خنده دلنشینت را،همه را دوست دارم می دانی... تو مژدگانی همه مهربانی های عالمی،تو ارزنده ترین هدیه خدا بر روی زمینی، و در یک کلام تو رحمت کاملی.تو را با همه وجودم دوستت دارم و هر روز و هزاران بار خدا را به خاطر وجود نازنینت شکر خواهم کرد.                                                           ...
30 دی 1391

یلدا مبارک

آنگاه که تولد دخترک بی گناه مایه ننگ عربها بود و زندگی برای دخترکان ساعتی بیشتر به طول نمی             انجامید.نیاکانمان بلندترین شب سال,یلدا شب تولد مینو,الهه زن و میترا الهه خورشید را شب زنده داری میکردند. من ایرانیم و همانند تمام پارسیان آداب اهوراییم را پاس خواهم داشت این شب و همه شبهای پر ستاره ایرانی پیشاپیش بر شما دوستان عزیزم خجسته باد سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت و بلندی یلدا را برای زندگیه قشنگت                                                           آرزومندم ...
24 دی 1391

اولین شب یلدای هندونه کوچولو

هندونه کوچولو پنجشنبه(30 آذر) من و بابایی رفتیم واسه شما لباس هندونه ای خریدیم تا شما شب تنت کنی واسه شب یلدا توی ماشین بابایی میگفت من امشب هندونه کوچولوی مثل قند خودمو میخورمش عسلم ما ایرانی ها همیشه آخرین شب فصل پاییزو  که بلندترین شب ساله یعنی شب یلدا رو جشن میگیریم دور هم جمع میشیم آجیل و انار و هندوانه میخوریم و شب زنده داری میکنیم اما امسال من همش استرس داشتم چون شایعه کرده بودن که فردا دنیا به پایان میرسه منم میدونستم که دروغه ولی دست خودم نبود همش دلهره داشتم میگفتم اگه اینجوری بشه من فقط نگرانه آنوشام ولی روز بعدش هیچ اتفاقی نیفتاد و من خیالم راحت شد مامانی میخوام بزرگ شدنتو ببینم خیلی دوست دارم خیلی شیرینی, شدی شیرینیه زندگیه من و ...
24 دی 1391