بی احتیاطی مامان کار دستش داد
سلام دوست جونیا دلم واسه همتون تنگ شده بود آخه مامانم شاهکاری زد اساسی به همیت دلیل یه مدت نبودم پنج شنبه ما مهمون داشتیم به همین دلیل مامانی میخواست زود غذای منو بده بره به کاراش برسه همینطوری که داشت غذای منو با غذا ساز پوره میکرد فکر میکرد که کدوم کارا رو اول انجام بده.... خلاصه وقتی اومد غذا هایی رو که توی دستگاه پوره کن مونده بود با انگشتش بیاره بیرون چشمتون روز بد نبینه دستش رفت روی دکمه دستگاه و از اونجایی که یادش رفته بود دستگاه رو خاموش کنه اون روشن شد بند اول انگشت مامانم رو له کرد
بابایی هم سریع مامان رو برد بیمارستان عمو محسن هم دستش درد نکنه دست مامانم رو فوری بخیه زد اما از اونجایی که دست مامان خیلی اوضاش خراب بود گفت که برین پیش یکی از همکاراشون تا دست مامانم رو چک کنه خلاصه کار بعد از دو روز کار مامان جونم به عمل رسید ولی اون فقط نگران من بود که از صبح تا ساعت 4 بعد از ظهر که توی بیمارستانه من نمیتونم شیر بخورم
ولی دست مامان جونم درد نکنه اصلا نذاشت من اذیت بشم همش به من غذا داد و من رو سر گرم کرد تا مامانی و بابایی و خاله سوزانم که پیش مامان بود(خیلی دوستش دارم)از بیمارستان اومدن پیشم تا ساعت 6 هم به من شیر نداد میترسید که داروی بیهوشی هنوز توی بدنش باشه هر چی من صداش میکردم ولی فایده نداشت مرسی مامان جونم که اینقدر به فکر منی ولی تو رو خدا حواست رو جمع کن دیگه اوخ نشی خیلی درد کشیدی و همه رو کلی غصه دادی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی