اولین زمستون برفی آنوشای مامان و بابا
برف آمده شبانه
برف آمده شبانه
رو پشتبام خانه
برف آمده رو گلها
رو حوض و باغچهی ما
زمین سفید هوا سرد
ببین که برف چها کرد
رو جادهها نشسته
رو مسجد و گلدسته
برف قاصد بهاره
زمستانها میباره
سلام سلام سپیدی!
دیشب ز راه رسیدی؟
وای مامانی امروز کلی برف بارید اونم بعد از چندین سال حدود آخه اینجا خیلی کم برف میباره امسال که بارون هم اصلا نباریده بازم خدا رو شکر که این برف همه جا رو سفید پوش کرده شما میری از پشت شیشه برفا رو میبینی و کلی ذوق میکنی و مامان رو صدا میزنی میگی ببین برف برف دیروز یه کمی برف باریده بود شما اینقدر برف برف زدی که من رفتم یه کم برف آوردم و توی راهرو با هم یه آدم برفی کوچولو درست کردیم اما امروز که بابایی به خاطر بارش برف تعطیل بود و نرفته بود سرکار با هم رفتیم توی حیاط شما بازی کردی البته مامانی کلی لباس تنت کرده بود تا دوباره سرمانخوری بعد هم بابایی رفت آدم برفی درست کرد و شما هم کلی باهاش بازی کردی
اینم از عکسای آدم برفی که مامانم درست کرده
آنوشا در حال تماشای بارش برف
اینم چند تا عکس از حیاط زمستنوی ما و آدم برفی
دوستت دارم نه به اندازه برف,چون یه روز آب میشه,دوستت دارم نه به اندازه ی گل ,چون که یه روز پژمرده میشه,دوستت دارم به اندازه ی یه دنیا,چون که هیچ وقت تمام نمیشه!