آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

دخترم آنوشا

اولین چهارشنبه سوری

چهار شنبه سوری یکی از سنتهای قشنگ قبل از سال نو ،برپائی آئین زیبای چهار شنبه سوری است . رسم زیبائی که از کودکی عاشقش بودم و برایم یادآور خاطرات شیرینی است .این رسم زیبا مثل سایر مراسم ایرانی ریشه در گذشته ی بسیار دور دارد و تقریبا می توان گفت جشنی بهاره است که با اعتقاد خاص قبل از تحویل سال برگزار می شده .مردم  سه شنبه سال  را با برپا کردن آتش و پریدن از روی آن به  نوعی گرامی میداشتند و بدین طریق به استقبال نوروز می رفتند. وبرای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهایشان مراسمی را برگزار می کردند که ریشه اش به قرن ها پیش باز می گردد.   این مراسم ویژه در شب چهارشنبه صورت می گرفت .در گو...
4 فروردين 1392

ده ماهگیه برگ گل همراه با آغاز سال 1392

برگ گلم ده ماهگیت مبارک,شما دهمین ماه زندگیتو با آغاز رویش گلها و سر سبزی طبیعت به پایان رسوندی و وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی تا این لحظه شما 10ماه و  0 روز و 10 ساعت و 30 دقیقه و یک ثانیه داری عید امسال  خونه ما حال و هوای دیگه ای داشت اولین هفت سینی که 3 نفره بودیمخیلی لحظه شیرینی بود پارسال من و بابا به شما که توی دل مامانی بودی میگفتیم سال دیگه شما هم سر این هفت سین میشینی لحظه تحویل سال دعا میکردم که خدایا یه دختر سالم به دنبا بیارم و زایمان راحتی داشته باشم و حالا خدا رو شکر میکنم که دعامو مستجا ب کرد و به خاطر داشتن تو خیلی خیلی ازش ممنونم و اما سر سفره هفت سین شما همش شیطونی کردی و میخواستی به چیزایی که سر سفره بود دست بزنی اینقد...
4 فروردين 1392

سپاس از دوستای عزیز

سلام به همه دوستای خوبم ممنون که توی این مدت جویای احوالم بودین خدا رو شکر دیروز رفتم دکتر بهم گفت که به احتمال خیلی زیاد دیگه دستت نیاز به عمل پیوند نداره منم کلی خوشحال شدم چون این دفعه خیلی بیهوشیه بدی داشتم یه بی احتیاطی دم عیدی کار دستم داد کلی واسه تزیین سفره هفت سین و سبزه کاشتن نقشه داشتم ولی حالا دیگه نمیتونم ولی بازم خدا رو شکر میکنم که انگشتم قطع نشدتوی این مدت نتونستم از آنوشا عکسای جدید بگیرم ولی چون دوستای مهربونم ازم عکس تازه خواسته بودن منم چند تا از عکسای که قبلا گرفته بودم رو میزارم تا ایشالا... سر سفره هفت سین از آنوشا عکس میگیرم و واستون میزارم خیلی دوستتون دارم پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم ایشالا... سال خوبی پیش رو داشت...
27 اسفند 1391

بی احتیاطی مامان کار دستش داد

سلام دوست جونیا دلم واسه همتون تنگ شده بود آخه مامانم شاهکاری زد اساسی به همیت دلیل یه مدت نبودم پنج شنبه ما مهمون داشتیم به همین دلیل مامانی میخواست زود غذای منو بده بره به کاراش برسه همینطوری که داشت غذای منو با غذا ساز پوره میکرد فکر میکرد که کدوم کارا رو اول انجام بده.... خلاصه وقتی اومد غذا هایی رو که توی دستگاه پوره کن مونده بود با انگشتش بیاره بیرون چشمتون روز بد نبینه دستش رفت روی دکمه دستگاه و از اونجایی که یادش رفته بود دستگاه رو خاموش کنه اون روشن شد بند اول انگشت مامانم رو له کرد            بابایی هم سریع مامان رو برد بیمارستان عمو محسن هم دستش درد نکنه دست مامانم رو فوری بخیه زد اما از اونجایی که دست مامان خیلی اوضاش خراب ب...
24 اسفند 1391

دل نوشته

دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته                                     دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته دختر که باشی میدونیمردانه ترین دستی که میتونی تو دستت بگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته دختر که باشی میدونی همه ی دنیا پدرته دختر که باشی هر کجای دنیا هم که باشی چه باشه و چه نباشه                                                قویترین فرشته ی نگهبان پدرته                                  دوست دارم بابایی                                      ...
8 اسفند 1391

به به

شیرین زبونم از دیشب یه مرتبه شروع کردی به گفتن به به الهی مامان قربون به به گفتنت بره خیلی بابایی شدی همش خودتو واسش لوس میکنی وقتی میاد خونه و میره توی اتاق تا لباساشو در بیاره شما خودتو خم میکنی سمت اتاق و صداش میزنی میگی هه هه یا با  با منم کلی حسودیم میشه  یه نگاه میکنم به لبخندای شما برای بابا یه نگاه هم به بابا که داره از ذوق میمیره      کاری نمیشه کرد دیگه                 بیچاره بابا جرات بغل کردن هیچ بچه ای رو نداره آخه شما گریه میکنی و به اون بچه غر میزنی تا از بغل بابا پایین نیاد این ماجرا ادامه داره                                                   ...
8 اسفند 1391