روز مادر مبارك
زلال هرچه عشق: مادر! تو پروانه دشت ایثاری؛ شمع فروزان محفل مایی؛ تو عطر خوش بوی همه گل هایی. در ژرفای دیدگانت، رودی از محبت موج می زند و دستان مهربانت سهمی از سخاوت آفتاب دارد. تو چون دریا بی دریغ، پایان نداری. تو زمزمه هرچه محبتی؛ عطر هرچه رازی؛ زلال هر چه عشقی؛ تو بلور شفاف خلوصی؛ وسعت بی کران مهربانی و صبری. من لطافت نسیم، سیپدی سپیده، نستوهی کوه و صداقت آیینه را در تو می نگرم. مادر، گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛ دریاها به تو غبطه می خورند؛ بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛ و ملکوتیان بر تو درود می فرستند. خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد. تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی. ...
نویسنده :
مامان سارا
16:02
فقط 15 روز مونده.....
دخترکم اینقدر زمان زود گذشت که اصلا باورم نمیشه 15 روز دیگه شما یک ساله میشی امسال روز مادر حال و هوای دیگه ای داشتم اولین سالی بود که علاوه بر زن بودنم مامان هم بودم خدا رو هزاران بار شکر به خاطر اینکه نعمت مادر بودن رو به من هدیه کرد امیدوارم خودش این توانیی رئ به من بده که بتونم هم همسر خوبی برای بابایی باشم و هم مامان خوبی برای شما خیلی دوستتون دارم عزیزای من چند تا کار جدید هم ملوسک مامان یاد گرفته: وقتی میخوام لباساشو عوض کنم خودش کمک میکنه و لباسشو از سرش در میاره وقتی لباسشو میزارم جلوش بر میداره و میخواد تنش کنه وقتی بایرون(اسم سگ بابا جون)رو صدا میزنیم بر میگردی به سمت حیاط و نگاهش میکنی کلا رابطه خیلی خوبی با حیونا داری این چ...
نویسنده :
مامان سارا
16:02
خواب بعد از حمام چه مزه ای میده مامانی
به خاطر آنوشا خانوم
امسال سیزده ام فروردین یعنی روز طبیعت ما جایی نرفتیم چون بابایی گفت به خاطر دخترم جایی نمیریم خدایی نکرده خانوم خانوما مریض بشن وای وای این بابا چقدر با این دخترش قیافه میگیره و منم تا جایی که میتونستم غر غر کردم عصر هم رفتیم توی حیاط و بابایی از طرف دخترش سبزه گره زد طوری نیست چه میشه کرد ایشالا... سال دیگه میریم گردش اینم عکسای باغچه ی خونه که بابایی خودش تمام گلها رو کاشته تا دخملش بره توی حیاط و کلی بازی کنه ...
نویسنده :
مامان سارا
10:09
10 ماه و 15 روز و 15ساعت و15دقیقه و30 تانیه با هم بودن
زمان چه زود میگذرد یادم میاد وقتی شما 2 ماه شدی و همش دل درد میشدی با اینکه من رژیمی رو که دکتر بهم داده بود رعایت میکردم ولی فرقی نمیکرد همه بهم میگفتن صبر کن 4 ماه بشه دیگه خبری از این دل دردا نیست منم بهشون میگفتم اوه تا 4 ماهگی که خیلی مونده ,باورم نمیشه که به این سرعت گذشت ده ماه و نیمه که با آمدنت حس و حال عجیبی به زندگی من و بابایی دادی , و حالا فقط 42 روز مونده تا شما یک ساله بشی عروسکم از کارهایی که تازه یاد گرفتی واست بگم الان دست میزنی تا آهنگی رو گوش میدی همراش شروع میکنی به دست زدن و میرقصی همراه با رقصیدن مچهای پاتو میچرخونی میتونی فووت کنی خاله سوزان میگه خوبه میتونه شمع تولدشو فووت کنه اما مامانی هنوز نمیدونه که واست تولد بگی...
نویسنده :
مامان سارا
10:09
آنوشا غر میزنه
چند وقت پیش که خاله شیما با رها کوچولو آمده بودن پیش ما هر بار که رفتیم خونشون شما فقط غر میزدی اونم با دهن بسته رها هم همش ادای شما رو در میاورد و میگه آنوشا غر میزنه چند روز پیش خاله شیما تعطیلات عید رو اومد اینجا و ما دوباره رفتیم دیدنشون و شما دوباره.... من چیزی نمگم فکر کنم عکست گویای همه چیز باشه مامانی فقط ببین رها چه جوری داره نگاهت میکنه و میگه آنوشا چقدر غر میزنی بیا با من بازی کن همش به من میگه چرا حرف نمیزنه ...
نویسنده :
مامان سارا
14:01
آنوشا و تاب بازی
فدات بشم مامانی وقتی میزارمت توی تاب و برات شعر تاب تاب عباسی رو میخونم شما هم ادای منو در میاری و میخوای همراه من بخونی مامان قربون اون شعر خوندنت بره ...
نویسنده :
مامان سارا
14:01
سال نو مبارک 1392
بـنام خدای بهار آفرین / بهار آفرین را هزار آفرین به جمشید و آیین پاکش درود / که نوروز از او مانده در یادبود . ...
نویسنده :
مامان سارا
21:21