آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخترم آنوشا

اولین زمستون برفی آنوشای مامان و بابا

برف آمده شبانه برف آمده شبانه رو پشت‌بام خانه برف آمده رو گل‌ها رو حوض و باغچه‌ی ما زمین سفید هوا سرد ببین که برف چها کرد رو جاده‌ها نشسته رو مسجد و گلدسته برف قاصد بهاره زمستان‌ها می‌باره سلام سلام سپیدی! دیشب ز راه رسیدی؟ وای مامانی امروز کلی برف بارید اونم بعد از چندین سال حدود آخه اینجا خیلی کم برف میباره امسال که بارون هم اصلا نباریده بازم خدا رو شکر که این برف همه جا رو سفید پوش کرده شما میری از پشت شیشه برفا رو میبینی و کلی ذوق میکنی و مامان رو صدا میزنی میگی ببین برف برف دیروز یه کمی برف باریده بود شما اینقدر برف برف زدی که من رفتم یه کم برف آوردم و توی راهرو با هم یه آدم برفی ک...
8 بهمن 1392

بیسته بیستی بیست ماه ی مامان

 لذتی برتر از این نیست که جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا میگذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمانکه شیره جانت را خسته و ناتوان در دهانش می نهی و یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش میکنی روی دو پاهای کوچکش بایستدو چند قدم تا آغوشت را,با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را در وجودت رها کند؟گرمای تنش را حس میکنی و تو هم در شادی اینگام بزرگش به سوی آینده شریک میشوی...     وصف ناپذیر است زمانی که به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت  همراهی مرا می طلبی !                     &nb...
1 بهمن 1392

اینم از تولد سه نفره ما

آنوشا خانوم فقط  پاشو میزد توی کیک و غر میزد هر کاری هم کردیم اجازه نداد کلاه تولدش رو بذاریم سرش                                                                          ...
6 دی 1392

نه نه نقلی

  نه نه جون یه چند روزی حسابی مامان رو کلافه کردی بعد 3 روز تب که احتمالا به خاطر دندونات بود حالا هم بی آرومی الهی امان از دست این دندونا آخه چرا شما کوچولوها رو انقدر اذیت میکنن نه نه نقلی جون شما هنوز دندونای نیشت در نیومده دو تا دندون آسیاییت در اومدن فدات بشم فرشته ی مهربونم مامان همش برات دعا میکنه که دندونات راحت بیان بیرون روزا اجازه نمیدی مامانی به هیچ کارش برسه به محض اینکه میخوام از پیشت برم میزی زیر گریه بیشتر اوقات ناهار هم نمیتونم درست کنم بازم دست مامان جون درد نکنه که زحمتشو میکشه.... ولی شما خوب غذا نمیخوری مامان هم غصه میخوره و اما از کارای جدیدی که یاد گرفتی بگم: وقتی ازت میپرسم سگ چی میشه میگی: dog وقتی کتابا...
6 دی 1392

چهارده ماه با هم بودن

شیرین عسلم هر روز شیرین تر میشی و با شیرین کاریهات لبخند روی لبهای ما میاری دیروز توی خونه مامان جون برای اولین بار کلی راه رفتی ده قدم برداشتی ما هم کلی ذوق کردیم از مبل میری بالا و دست میزنی به کلید برق یه چیزی هم که میخوای اگه ما بهت ندیم میزنی زیر گریه خیلی کارت بده مامان امیدوارم بزرگتر که شدی دست از این کارت برداری چون مامانی مجبور میشه که دعوات کنه دخملم , نوشابه خیلی دوست داری اما اصلا برات خوب نیست و مامانی بهت نمیده ,به هر چیز خوراکی میگی نون و به تمام نوشیدنی ها میگی آب,عاشق هندوانه و خیار سبزی,کباب کوبیده هم خیلی دوست داری,ناز بالشتتو خوب میشناسی و اجازه نمیدی هیچ کس روی بالشتت بخوابه وقتی بهت میگم آنوشا خانوم بخواب سرتو میذاری ر...
6 دی 1392

سیزده ماهگی

مامان سیزده ماهگیت مبارک البته با تاخیر اونم من مقصر نیستم این روزا شما خیلی خیلی شیطون شدی به قول بابایی لوس شدی همش نق نق میکنی اجازه نمیدی من از کنارت پا شم برم به کارای خونه برسم دیگه حتی توی رورووک هم نمیمونی همش محکم با رورووک میزنی به پاهای مامان آخ که چه دردی هم داره تا من شما رو بغل کنم بعدش هم خودتو واسه مامان لوس میکنی و سرتو میزاری روی شونه ی مامان این چند روز من یه دستم شما رو بغل کردم و با دست دیگه آشپزی   یاد گرفتی به خرس میگی ارس وقتی من میگم مامانی بگو خرسی شما میگی ارسی ,سی دی رو میتونی بگی از شاهکار سیزده ماهگیت هم بگم که شبش ساعت 3 از خواب بیدار شدی و تا 6 صبح فقط شیر خوردی بعدشم 2 روز تمام این زیاد شیر خوردنت ...
6 دی 1392

دختر شجاع

آنوشا در حال بوسیدن ببر ,دختر کوچولوی مامان کلمه ببر رو هم میتونی بگی شیرین زبونم                                                                                                  ...
6 دی 1392